شعر مذهبي
t: 21.25pt;">دو چشمانم براهش تا بیاید
قدمهایم همه افتان و لرزان
به دنبال صدایش تا بیاید
وجودم سر به سر امّید وصلش
بسایم سر به پایش تا بیاید
گذرگاهش شود چشمان تارم
حریم جان، سرایش تا بیاید
شده پر آب چون دریای احمر
دو دیده از برایش تا بیاید
بگیرم هیبت لاهوتی اش را
ز اعجاز کلامش تا بیاید
سزد آهنگ ناب زندگی را
شنیدن از نوایش تا بیاید
غم و محنت فرو ریزد سراسر
به امّید لقایش تا بیاید
برای ذکر روز و شب همین بس
نگه دارد خدایش تا بیاید
اگر «دیوانه» را چیزی نباشد
کُند جان را فدایش تا بیاید